ساده بودم

 

ساده بودم که دلم از غـم تلخ تو شکســت

سادگی کردم و غم در دل رنجیده شکست

فکر کردم که تو غمــخوارترین همسـفری

آه و افســـوس که در آخــر خط ســفری

در خـــیال دل من عـشق ، غم انگیز نبود

آنچــه دادی تو به مــن آه، تر انگیـز نبود

تیرگی چون تپــش ساکت شب جاری شد

آه ، هر تیـر که بر سیــنه زدی کـاری شد

کاش هرگز خبری از تو در این شهر نبود

درکنــار مــن و تو سایـه ای از قهـر نبود

چه بهائی که در این اشک خروشان دادم

آه و فریــاد بر ایـن سیــنه ســـوزان دادم

شاخه صبـــر شکست و دل من تنــها شد

از ره عشــــق شد و همســفر غمـــها شد

ســـاده بودم که تو اینگونه جفـا می کردی

آه ای دوســت ! مرا ســاده رهـا می کردی

 

 


از هر مسافر سراغت را گرفتم ....

 

تو رفته بودی

و من از هر مسافر سراغت را گرفتم

بی تو من حرفهای دل تنگم را

روی تن خیس نارنج ها می نوشتم

من تو را در برگ ریزان های پائیز

زیر درخت های بی برگ و بار

دعا می کردم

تو پیش من نبودی

پشت پنجره های غم گرفته

یاد رفته ها می کردم

من تو را از قاصدک می پرسیدم

هر شب و هر روز مه آلود

کاش که به تو می گفتند

پشت این دیوارهای سنگی

یکی دلواپست بود

 

 

 

دردهای من جامه نیستند

 تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

 تا به رشته سخن در آورم

دردهای من نگفتنی، دردهای من نهفتنی است

انحنای روح من،

 شانه های خسته غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام،

 باران حس شاعرانه ام زخم خورده است

اولین قلم، حرف درد را در دلم نوشته است

دست سرنوشت،

 خون درد را با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم

شعر تازه مرا درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من از چه حرف می زنم

درد ، درد نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه نام دیگر خویش را صدا کنم ؟

 



جست و جوی بی حاصل

من به دنبال دلی می گردم
که پر از عشق و سخاوت باشد
که پر از حرف ناگفته باشد
که برای دو کبوتر شاید
لانه ای از سر ایمان باشد
من به دنبال دلی می گردم
که نگوید: ای کاش
که نگوید: ای وای
که نگوید: ای داد
من در این جست و جو های بی حاصل
دل پردرد کسی را دیدم
من دلی را دیدم
تیک تیک کرده به جای ضربان
من دلی را دیدم
که درونش همه درد 
من دلی را دیدم
که هوایش همه سرد
من دلی را دیدم یخ زده بو
من دلی را دیدم بارانی بود
من حیاطی را دیدم در باخچه اش
جای گلها همه خار
من کتابی را دیدم واژه هایش همه خون
من درختی را دید م
شاخه هایش همه تیغ
من قاصدکی را دیدم که زنجیر شده بود
من گلی را دیدم
داغدار چمن باغچه بود
من صدای ضجه باغچه ای را می شنیدم
وقتی تک گل عاشق تنهایش را
سر بریدند به جرم باران
من دگر شاید نگردم پی دل
توی این دنیای پر ماتم و غم
من دگر شاید تو دنیای دگر
در پی یک دل بی غم باشم