دردهای من جامه نیستند

 تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

 تا به رشته سخن در آورم

دردهای من نگفتنی، دردهای من نهفتنی است

انحنای روح من،

 شانه های خسته غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام،

 باران حس شاعرانه ام زخم خورده است

اولین قلم، حرف درد را در دلم نوشته است

دست سرنوشت،

 خون درد را با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم

شعر تازه مرا درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من از چه حرف می زنم

درد ، درد نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه نام دیگر خویش را صدا کنم ؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد